به گزارش مشرق، آنچه در ادامه میخوانید، گذری است بر زندگی شهید مصطفی تقیجراح، فرمانده گروه توپخانه ۶۱ محرم.
زندگی نامه:
شهید حاج مصطفی تقی جراح در دهه ۳۰ در نجف آباد اصفهان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد، دوران تحصیل را در حالی با موفقیت به پایان برد که همراه پدرش در کارگاه ایشان به کار می پرداخت، پس از پایان تحصیلات و اخذ دیپلم به خدمت سربازی اعزام شد و این دوران را در اسلام اباد غرب سپری کرد.
پایان خدمت ایشان مصادف بود با حرکت پرخروش و همه جانبه ی مردم مسلمان ایران علیه طاغوت و رژیم سلطنتی پهلوی که ایشان نیز به سیل خروشان مردم پیوست و در این حرکت بر اثر درگیری با ماموران رژیم طاغوت مجروح گردید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با هجوم ناجوانمردانه ی رژیم بعثی عراق به کشور اسلامیمان او نیز آماده ی دفاع از انقلاب اسلامی و ایران شد و به خرمشهر اعزام گشت. بعد از آن بدنبال پیام امام راحل (ره) برای پاکسازی غرب و کردستان از لوث بیگانگان راهی آن دیار گشت،
پس از آن مدتی در جهاد سازندگی مشغول خدمت گشته و بواسطه ی تخصصهایی که داشت طرحهای سازنده ای برای احداث حمام و مسجد و … به جهاد سازندگی ارائه داد و چون قبل از انقلاب اسلامی آموزش نظامی را دیده بود اقدام به آموزش دادن برادران جهاد کرد. با شروع جنگ تحمیلی وتجاوز دشمن به جمهوری اسلامی مصطفی دیگر لحظه ای تاب ماندن در شهر و خانه و کاشانه ی خود را نداشت و به اتفاق جمعی از جهادگران جهاد سازندگی همان روزهای اول جنگ به اهواز عزیمت کرده و این سرآغاز شکوفایی استعدادها و توانائیهای حاج مصطفی تقی جراح در جبهه های دفاع مقدس بود.
در پادگان گلف اهواز مصطفی و سایر دوستان جهادی ایشان به نیروهای شهید چمران و گروه شهید علم الهدی پیوسته و با توجه به تخصص دوران سربازی اش در واحد خمپاره انداز بکار مشغول گردید که در خلال یک عملیات چریکی مجروح و بعد از سه ماه دوباره سلامت خود را باز یافته و به جبهه بر می گردد. ایشان این بار در محور سوسنگرد مشغول دفاع می گردد که مجدداً مجروح ولی این بار به عقب برنمی گردد. ایشان بعد از این مراحل در عملیات شکست حصر آبادان، فتح بستان، آزادی سوسنگرد، فتح المبین، بیت المقدس و رمضان حضور فعال داشته و در رسته ادوات و توپخانه از عملیات رزمندگان اسلام پشتیبانی آتش می نماید.
شهید مصطفی تقی جراح خود را در محضر خدا می دید و هرجا نیاز بود مشغول خدمت می شد، ایشان در عملیاتهای مختلفی شرکت کردند و با دلاوریهایی که از خود نشان دادند مسئولیتهای مختلفی را پذیرا شدند.
در سال ۱۳۶۱ پس از تشکیل گروه توپخانه ۶۱ محرم ابتدا بعنوان جانشین گروه مشغول خدمت شده و پس از آن در سال ۱۳۶۳ از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و په پیشنهاد فرماندهی توپخانه ی نیروی زمینی به عنوان فرمانده گروه توپخانه ۶۱ محرم معرفی شد. گروه توپخانه ۶۱ محرم با فرماندهی ایشان در عملیاتها ی مختلفی شرکت کرده و تلفات سنگینی به دشمن متجاوز وارد نمود. ایشان همزمان با فرماندهی گروه توپخانه ۶۱ محرم به فرماندهی توپخانه ی قرارگاه نجف نیز برگزیده شدند که این مسئولیتها تا زمان شهادتشان ادامه داشت.
بلاخره در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۵ در عملیات والفجر ۸ در منطقه خسرواباد پس از عمری تلاش و جهاد در راه خدا بر اثر ترکش توپخانه ی دشمن به فیض عظمای شهادت نایل آمده و به دیدار معبودش شتافت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با هجوم ناجوانمردانهی رژیم بعثی عراق به کشور اسلامیمان "مصطفی تقی جراح" نیز همچون دیگر مردان سرزمینمان برای دفاع از انقلاب اسلامی و کشور راهی اهواز و خرمشهر شد. این حضور سرآغاز شکوفایی استعدادها و تواناییهای حاج مصطفی تقی جراح در جبهههای دفاع مقدس بود. مصطفی و سایر دوستان جهادیش به نیروهای شهید چمران و گروه شهید علم الهدی پیوسته و با توجه به تخصص دوران سربازیاش در واحد خمپاره انداز مشغول به کار شد.
او در عملیاتهای شکست حصر آبادان، فتح بستان، آزادی سوسنگرد، فتح المبین، بیت المقدس و رمضان حضور فعال داشته و در رسته ادوات و توپخانه از عملیات رزمندگان اسلام پشتیبانی آتش نمود.
در سال ۱۳۶۱ پس از تشکیل گروه توپخانه ۶۱ محرم ابتدا بعنوان جانشین گروه مشغول خدمت شد و پس از آن در سال ۱۳۶۳ از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و به پیشنهاد فرماندهی توپخانه نیروی زمینی به عنوان فرمانده گروه توپخانه ۶۱ محرم معرفی شد. همزمان با فرماندهی گروه توپخانه ۶۱ محرم به فرماندهی توپخانهی قرارگاه نجف نیز برگزیده شد که تا زمان شهادتش این مسئولیتها را برعهده داشت.
سرانجام در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۵ در جریان عملیات والفجر ۸ در منطقه خسروآباد پس از عمری تلاش و جهاد در راه خدا بر اثر ترکش خمپاره توپخانهی دشمن به فیض عظمای شهادت نایل آمد.
برای آشنایی بیشتر با دلاوریها و شخصیت شهید "مصطفی تقی جراح" در جبهههای نبرد به گفتوگو با بیژن عظیمی مسئول عملیات تیپ ۶۱ محرم پرداختیم. او در خصوص آشنایی با حاج مصطفی تقی جراح میگوید: "فروردین ماه ۶۰ وارد رسته دیدبانی و توپخانه شدم. قبل از جنگ در فعالیتهای جهاد سازندگی با هم آشنا شده بودیم. با حاج مصطفی همشهری و در بسیاری از عملیاتها در کنار هم بودیم و من بعد از شهادت او به تیپ ۶۱محرم رفتم."
در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید:
درایت، تیزهوشی، تخصص بالا، پشتکار، صمیمیت، معنویت، اخلاص، روحیه جهادی و عملکرد موفق حاج مصطفی تقی جراح در عملیاتها موجب شد که حسن تهرانی مقدم فرمانده وقت توپخانه سپاه در اسفند ماه سال ۱۳۶۲ او را به فرماندهی گروه ۶۱ محرم منصوب کند.
در عملیات خیبر مأموریت عمل کلی توپخانه قرارگاه قدس که یکی از قرارگاههای عمل کننده در آن عملیات بود به گروه ۶۱ محرم واگذار شد.
آن زمان تعدادی از گردانها و آتشبارهای توپخانه از سپاه یا ارتش زیر امر یک گروه قرار میگرفتند که با توجه به برد توپها مأموریت به آنها واگذار میشد.
** عدم قبول تبعیض میان مجروحین
مصطفی برای سومین بار و در عملیات خیبر از ناحیه سینه مجروح شد ولی با همان حال بد در منطقه ماند. او نیروهایش را تنها نگذاشت تا اینکه بدنش ضعیف شد و به ناچار به بیمارستان منتقلش کردند. همچنین برای گذراندن دوران نقاهت از بیمارستان به منزل در نجفآباد منتقل شد.
یک دستگاه خودرو تویوتا در اختیار او گذاشته بودند که در مواقع ضروری از آن استفاده کند. او نیز ماشین را در پارکینگ خانه قرار داده بود تا در صورت لزوم از آن استفاده کند. یک شب که حالش بد شده بود به یکی از اقوام که ماشین داشت زنگ زده بود و از او خواسته بود تا او را به بیمارستان برسانند. وقتی از او پرسیدند که چرا با آن تویوتا نرفتی پاسخ داد: "من چنین اجازهای به خودم نمیدهم. آیا این امکان برای هر مجروحی وجود دارد؟"
** هدایت آتشبارها
بعد از عملیات خیبر مجدداً همراه با گروه به جبهه میانی بازگشت. از این پس حاج مصطفی روز به روز آمادگی یگانی را ارتقاء داد و در عملیاتهای متعدد از جمله عملیات بدر که مسئولیت توپخانه قرارگاه قدس سمت راست منطقه روبروی جزیره جنوبی بود وارد عمل شد. در این عملیات نیز مسئولیت قرارگاه توپخانه با وی بود.
او با طراحی بسیار خلاقانه و هوشمندانه آتش توپخانههایی که بر عهدهاش بود را برای تصرف اهداف و تثبیت خطوط پدافندی توسط نیروهای رزمی متمرکز کرد.
قبل از عملیات والفجر ۸ در سال ۱۳۶۴ گروه توپخانه ۶۱ محرم یکی از یگانهای محدود پشتیبانی آتش در منطقه عملیاتی قراگاه نجف در جبهههای میانی محسوب میشد.
محل عملیات والفجر ۸ که مشخص شد چندین دکل دیدبانی به دستور او بر پا شد که مهمترین رکن توپخانه است. در مرحله اول عملیات پشتیانی آتش در جزیرة امالرصاص (غرب خرمشهر) به عهده گروه توپخانه بود. در مرحله دوم عملیات پس از عبور نیروها از اروند رود پشتیبانی محور میانی عملیات یعنی جاده استراتژیک فاو بصره به عهده او بود برای این کار گروه توپخانهاش را به خسروآباد منتقل کرد و مرکز تطبیق آتش قرارگاه قدس را تشکیل داد.
آتش پر حجم این گروه و سایر توپخانهها، دشمن را به شدت کلافه کرده بود و تماماً جادههای مواصلاتی فاو به ویژه فاو - بصره زیر آتش شدید آنها بود و مانع هر گونه تجمع و اجرای تک دشمن میشد.
حاج مصطفی تقی جراح در گیر و دار این نبرد شدید با این که فرمانده توپخانه قرارگاه بود خودش بالای دکل میرفت و دیدبانها و آتشبارها را هدایت و کنترل میکرد. وقتی نیروهایش اعتراض میکردند که چرا به خط رفتی؟ میگفت "به محضر با صفا و پر عشق بچههای خط مقدم نیازمندم."
در آن چند شب نخست عملیات والفجر ۸ بیش از دو ساعت نخوابید. با این حال یک شب هم نماز شبش ترک نشد. به بیرون سنگر و زیر آسمان خدا میرفت و سرش را تا اذان صبح روی خاک میگذاشت.
** خودش را مانند سربازها کرده بود/ همه دوستش داشتند
در عین حُجب و حیا و صحبت با زیر دستان موقع مأموریت صلابت و قاطعیت منحصر به فرد خودش را نیز داشت که همه دوستش داشتند. تبحر، تجربیات و نظرات تازهاش در مسائل نظامی و خصوصاً توپخانه همیشه راهگشای جلسات مشورتی بود. نماز اول وقت، کم خوابی، تلاوت زیاد قرآن، روحیه با نشاط، تکلیفگرائی، تواضع، پشتکار و احترام به زیردستان از ویژگیهای او بود.
روزی موی سرش را از ته زد. دوستانش گفتند: "چرا خودت را مثل سربازها کردهای؟" پاسخ داد "وقتی از سربازهای یگانم میخواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمیتوانم قبل از اینکه خودم چنین نباشم از آنها بخواهم که موی سرشان را ماشین کنند."
** لبخند به شهادت
بخش قابل توجهی از موفقیتهای او مرهون همدلی و همراهی همسرش بود. در تمام صحنههای مختلف زندگی و دشوارهایی جبهه و جنگ پا به پا و همراه و یار او بود. در شهرهای مختلف از جمله اهواز، کرمانشاه و اسلامآباد زندگی زاهدانه و ساده ولی معنوی او را اداره میکرد.
شامگاه روز دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۵ یعنی ۸۰ روز پس از فتح فاو و تثبیت خطوط، تصمیم گرفت برود اهواز و سری به خانوادهاش بزند. از خط مقدم به سنگر فرماندهی که در کنار اروند رود بر پا کرده بودند آمد تا با دوستان و همکارانش دیداری تازه کند. اذان سر دادند، آماده شد برای نماز جماعت و به نماز ایستاد.
پس از سلام نماز عکسهای شهیدان توپخانه که به دیوار سنگر نصب شده بود نظرش را جلب کرد، جلو رفت با حسرت نگاهشان کرد. قطرهای اشک از گوشه چشمانش سرازیر شد و با بچهها خداحافظی کرد. سوار تویوتای وانت شد و از جاده خسروآباد به سمت آبادان رفت. چند دقیقه بعد صدای بیسیم خبر داد که ماشین حاجی را با گلوله توپ زدند. برادر رزمندهای که او را رسانده بود بیمارستان میگفت بر لبان حاج مصطفی در لحظات شهادت خندهای آشکار نقش بسته بود.
** برای یک هدف
شهریور ماه سال۱۳۶۳ بعداز عملیات خیبر بود، با توجه به پیروزی رزمندگان اسلام و تهدید جادۀ بصره - العماره، دشمن در موضع ضعف قرار گرفته بود، لذا استکبار جهانی به فکر چاره افتاد و تهدیدات خودش را از خلیج فارس شروع کرد. قرار شد سپاه در آن منطقه حضور پیدا کند و آمادگی دفاع از جزایر ایرانی خلیج فارس را داشته باشد. همزمان به فرماندهان توپخانۀ سپاه دستور داده شد که جزایر و وضعیت منطقه را شناسایی کنند. مسئولان توپخانه و دیدهبانی لشکرها و گروههای توپخانه به اتفاق سرداران شهید حسن شفیعزاده (فرمانده توپخانه سپاه) و حاج مصطفی تقیجراح با هواپیمای۱۳۰ C از اهواز به بندرعباس و از آنجا با لنج به جزایر رفتیم. اولین جزیره، لارک بود. آن زمان در اطراف این جزیرۀ کوچک که سکنۀ زیادی نداشت، نیروهای جهاد سازندگی مشغول احداث جاده بودند. ما چون وسیلۀ نقلیهای در اختیار نداشتیم، بهوسیلۀ کمپرسی جهاد، اطراف جزیره را گشت زدیم و کار ِشناسایی منطقه را انجام دادیم. جوّ بسیار دوستانه، صمیمی و خوبی بود، فرقی نمیکرد که فرماندۀ توپخانه باشی یا مسئول دیدهبانی یک تیپ و یا یک نیروی عادی، همه در کنار هم برای یک هدفِ واحد تلاش میکردند.
راوی: حمیدرضا زمانیان
منتخب وصیتنامه شهید والامقام مصطفی تقی جراح
آری اکنون در زمانی واقع شده ایم که خداوند تعالی بر ما منت گذارده که توسط رهبری پیامبر گونه امام امت، ایران اسلامی و این امت به پا خواستنه که پس از ۱۴۰۰ سال داشت از بین می رفت و سلاطین و طاغوتیان و غارتگران هر کدام داشتند به نحوی از انحاء به اسلام ضربه می زدند و قوانین را به سود خود پیاده می کردند و مردم را چنان در تنگنا گذاشته بودند که به جز تعدادی مجاهد و از جان گذشته، قدرت و توان دادخواهی نداشتند و نمونه بارز آن دوران سیاه زمان رضا خان و فرزند نا خلفش بود که بر سر امام و امت چه ها که نکردند.
امید است که خداوند تعالی لطفی کند که اگر لیاقت شهادت دارم، که چنین نیست، نصیبم کند و اگر بنا است باشیم، که خدا نکند، موت مرا شهادت در راهش قرار دهد یا این که چنان توفیقی بدهد که ادامه دهنده راه شهدای عزیز و شهدای زنده (جانبازان) باشم.
در آخر گرچه من نتوانستم در این مدت عمر زیاد کار مثبتی انجام دهم و خداوند متعال را از خود خوشنود کنم، امید است که خداوند از لطف و کرمش مرا ببخشد. اگر لیاقت شهادت دارم، شهادت را نصیبم کند و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد، انشا الله و امید است که پدر و مادرم که من نتوانستم حق آنها را ادا کنم، به آنها بی احترامی کردم و قدر آنها را ندانستم، مرا ببخشند و راضی باشند. همسرم، امیدوارم که زینب وار زندگی کنی و فرزندانم را آنطور که شایسته است و اسلام و قرآن دستور می دهد تربیت کنی که انشاء الله باعث سرفرازی پدر و مادر خود باشند.
خاطرات رضا وطنی (دیده بان):
مدتی از اغاز عملیات والفجر ۸ گذشته بود ماموریت بنده در منطقه شلمچه به اتمام رسیده و تا قبل از عید در دیدگاه پالایشگاه ابادان مشغول دیده بانی بودم. بعد از پایان ماموریت در این دیدگاه به مقر تیپ ۶۱ در پنج طبقه اهواز امدم تا به فاو اعزام شوم. با هماهنگی های بعمل امده از طرف مسولان دیده بانی توفیقی حاصل شد تا با حاج مصطفی به فاو بروم.
ایشان تویوتای وانت داشت و خودش هم پشت فرمان نشسته بود. دو نفری حرکت کردیم در بین راه سوالاتی از بنده در ارتباط با ماموریت دیدگاه شلمچه و دیده بانی در دیدگاه ابادان داشتند. بنده هم از اتفاقات و اتشباری های در این دو دیدگاه برای ایشان توضیح می دادم تا به خسرو اباد رسیدیم. حاجی از ماشین پیاده شده و برای حدود نیم ساعتی به قرارگاه رفت من داخل تویوتا نشسته بودم بعد از مدتی با یکی از برادران درجه دار ارتشی امد و سوار ماشین شدند.
برادر ارتشی فرمانده اتشبار ارتش بود و حاجی را نمی شناخت. و بنده با برادر درجه دار و حاجی سه نفره حرکت کردیم. ان برادر کنار حاجی نشسته بود. در بین راه تا لب اروند رود برادر ارتشی خیلی به فرماندهان خود بد و بیراه می گفت. حاجی هم حرف هایش را میشنید اما چیزی نمی گفت. این درجه دار گاهی حرف هایی می زد که خیلی ناجور بود و من هم نمی شد او را متوجه کنم که راننده فرمانده تیپ هست.
موقعی که دیدم کار به جای باریکی میرسد یواش با پا به او میزدم تا متوجه بشود و حرفش را قطع کند اما این برادر موتورش گرم شده و پشت سرهم بد و بیراه می گفت تا این که حاجی برای هماهنگی جهت اسکله وعبور از رود خانه اروند از ماشین پیاده شد بنده هم از فرصت استفاده کرده و به درجه دار گفتم میدونی این راننده کیه که دایم از فرمانده ات بد و بیراه میگی؟ گفت: نه گفتم: ایشان فرمانده تیپ توپخانه ی ما ست. گفت: بابا شوخی نکن اصلا نشون نمیده که این اقا فرمانده باشه! گفت: ظاهرش خیلی ساده است به فرماند ه ها نمی خوره! گفتم: ایشون حاج مصطفی فرمانده تیپه. بعد گفت: حالا چیکار کنم و....
بعد از چند دقیقه حاجی برگشت و به طرف فاو رفتیم هنوز پل خارق العاده بعثت را روی اروند نزده بودند تویوتا ها از طریق شناور به فاو برده میشدند و ما هم سوار تویوتا به انسوی اروند رفتیم.
برادر درجه دار در این فاصله ی عبور از اروند رود و تا زمانی که در محل اتشبارش پیاده شد کاملا از رفتار حاج مصطفی شرمنده شده و سکوت کرده بود و با خودش میگفت که حتما حاجی برخورد سختی با او بکند اما اخلاص حاجی باعث شد که ان برادر شرمنده ی حرف هایش بشود و بعد از عذر خواهی از ماشین پیاده شد و رفت به اتشبارش.
بنده از اخلاص حاجی درس بزرکی گرفتم و ان برادر ارتشی نیز حتما از حرکت سنجیده ی یک فرمانده ی سپاهی درس بزرگی را اموخت.
شهادت حاج مصطفی:
بعد از اتمام ماموریت در فاو به پنج طبقه ی اهواز رسیدم از بلند گو ی تبلیغات تیپ صدای قران پخش می شد از بچه ها پرسیدم چه خبره؟ گفتند: حاج مصطفی در محور فاو گلوله ای به ماشینش اصابت کرده و شهید شده!
با شنیدن این خبر خشکم زد. انگار زمین و زمان بر سرم خراب شد. با انکه بنده اشنایی زیادی با حاجی نداشتم اما اخلاص یک فرمانده را در یک سفر کوتاه هرگز فراموش نمیکنم و این قصه را بارها و بارها در کلاس برای بچه ها تعریف کرده ام و در سخنرانی ها نیز بعنوان درس مدیریتی برای دیگران باز گو نموده ام
این خاطرات را در ساعت سه و نیم بامدادان ششم شهریور ۱۳۹۷ در نهایت خستگی ناشی از سفر تهران به سرخه و به عشق حاج مصطفی عزیر نوشتم. به خدا قسم انگار حاجی در کنارم نشسته و دارم این خاطرات را برایشان باز خوانی میکنم و ایشان لبخند می زند و سفارش میکند که هم اکنون نیز در جبهه بمانید که کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا
شهید اهل قلم اوینی می فرماید: پندار ما اینست که شهدا رفته اند و ما زنده ایم در حالیکه انان زنده اند و زمان ما را با خود برده است.
خدایا شهدا با جان خود به معرکه جهاد رفته و عاشقانه به سویت پرواز نمودند. ما که لیاقت شهادت نداشیم توفیقی عنایت فرما تا بتوانیم مدافع و راویی خوبی برای ارمان های شهدا خاصه شهید والا مقام حاج مصطفی جراح باشیم
انشاالله اقا امام زمان٬ امام شهدا ٬مقام عظمی ولایت ٬شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی و شهیدان دفاع مقدس خاصه روح ملکوتی این شهید از ما جا مانده ها ی حهاد اصغر راضی بوده و عنایتی فرمایند که در جهاد اکبر روسفید شده و شرمنده شهدا نشویم
**من تقی جراح هستم
راوی:مهدی سلمانیان
باسلام و عرض ادب واحترام به روح پاک و مطهر تمام شهدای اسلام و شهدای جنگ تحمیلی
اواخر سال ۶۴ بود که بنده به اتفاق اقای محسن گلی در دکلی که وسط آب منطقه هورالعظیم داشتیم مشغول دیدبانی بودیم که حرکت یک قایق با سه سرنشین در آبراه منطقه خودی نظر منو به سوی خود جلب کرد. حدود ۵ دقیقه دوربین را از منطقه دشمن چرخاندم و قایق را رصد میکردم. کم کم نزدیک ونزدیکتر شدند و درکمال نا باوری دیدم یک راست امدن پای دکل توقف کردند.
گفتند ما میخایم بیایم بالا. گفتم شما.؟ گفتن خودی هستیم. گفتم نمیشناسمتون. و اجازه نمیدم بیاین بالا. گفتن هالا ما میایم. منم یک اسلحه کلاش دستم بود گفتم شلیک میکنم.یکی از این نفرات که خیلی ظاهر ساده و لباس خاکی داشت با لحن خیلی ارام گفت. برادر میشه یک لحظه بیاین پایین.
منم مونده بودم که چه کار بکنم از یک طرف به شدت ترسیده بودم که نکنه ستون پنجم دشمن باشند و از طرف دیگه چون لباس خودی داشتن میترسیدم شلیک کنم.بلاخره دل به دریا زدم و رفتم پایین. بعد احوال پرسی یکی از این نفرات مرا به کناری کشاند و گفت شما از تیپ ۶۱ محرم هستید گفتم بله شما ؟گفت حاج مصطفی را میشناسید. گفتم بله کاملا. گفت من تقی جراحم. و این دو برادرهم از بچه های اطلاعات هستند
من که مثل اینکه برق گرفته باشه زبانم بند امده بود که چی بگم. توی ذهنم میگفتم مگه میشه فرمانده تیپ باشی و اینقدر خاکی و متواضع.اینقدر ساده.کلی از ایشان عذر خواهی کردم و از خجالت سرم را پایین انداخته بودم تا اون موقع من حاج مصطفی را ندیده بودم.
و این بود که من برای اولین و اخرین بار حاجی را زیارت کردم چراکه ایشان بعد چند ماه در محور فاو به شهادت رسیدند و دیدار بعدی ما تا روز قیامت باقی ماند.
نام: مصطفی
نام خانوادگی: تقی جراح
محل تولد: نجفآباد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۲/۱۰
مکان شهادت: خسرو آباد آبادان
تحصیلات: دیپلم
منطقه شهادت: منطقه عملیاتی والفجر۸
شغل: پاسدار انقلاب اسلامی
یگان خدمتی: فرمانده گروه توپخانه ۶۱ محرم
مزار:گلزار شهدای نجف اباد قطعه۳ردیف۱۱ شماره۴۵
جهت شادی رو تمام شهدا صلوات محمدی بفرستید. اللهم صل علی محمد و ال محمد